حضور پیرنویسنده و کمی آسمان

به برنامه چسبانده شده روی مادر برد سیستمم نگاه میکنم با همان دست کاسه شده زیر چانه ام.

امروز روز کلمه است.

کلمه ها در حال چرخیدن دور سرم هستند.

کاریکلماتور می گوید : بیایم ببافی بخندی بکیفیم.

گزین گویه می گوید: در عجبم چرا گزین نمی گویی.

خلوت با کلمات می گوید: من آماده شنیدن حرفهایت هستم، فقط من و تو هستیم عزیزم …

تصویر نوشته با  اندوه می گوید: یاد باد آن روزگاران یاد باد  ( آخر خیلی وقت است سراغش نرفته ام، یکسالی میشود)

ترکیبات دیگر کلمات، صدایشان نامفهوم است، چون هنوز خودم هم نمی دانم چه هستند.

گمان میکردم با تقویم موضوعی و روشن بودن مسیر حرکت، هر روز با سرعت 16000 کلمه در دقیقه در حالیکه لبخندم در کش آمده ترین حالت ممکن روی گونه هایم لمیده، در حال نوشتن باشم و تنها ویدیو چک قادر به دستخوانیم باشد که دیدم نه از این خبرها نیست …

دو تا کاریکلماتور مینویسم که انگار دقیقن از روی دست یک بچه اول دبستانی نوشتمشان

گزین گویه هم که لنگ میزند، میگوید از کاریکلماتور نوشتنت معلوم است قرار است چه گلی به سر من بزنی.

خلوت کلمات هم که دیگر محو افق بیکران شده و صدایش در نمی آید

و …

لبخند من ملامتگر را تصور میکنم که پهنای صورتش را در برگرفته …

اما به یکباره

توجهم به  شخصیت پیرنویسنده، پیرمردی ریش سفید با سری کم مو و چهره ای پر چین و مهربان که در لحظه ظاهر شده و آن طرف جزیره ذهنم، روی تخته سنگی، کنار ساحل نشسته و اندیشمندانه لبخند میزند، جلب میشود.

صدای دریا و مرغان دریایی آرام به گوش میرسد .

پیر مرد گفت : خیال میکنی داستان به همین سادگی است؟( صدایش با صدای آقای اقتصاد خدا بیامرز که کمی پیر شده مو نمی زند، اجین در سریال سالهای دور از خانه (اوشین))

((صدای اجین توی گوشم بود، اما اسمش را از گوگل پرسیدم.))

گفتم : نه البته که نه، اما فکر میکردم با این برنامه دیگر کاسه چه کنم دستم نمی گیرم. اما میبینم که هنوز هم کاسه دستم است.

پیر نویسنده با دندانهای مصنوعیش خندید و گفت : تا بوده همین بوده، همه نویسندگان این روزها را پشت سر گذاشته اند، انگار کن امروز روز اراجیف نویسی است دخترم. سخت نگیر.

دخترمش خیلی چسبد، آرامم کرد.

گفت : یک راهنمایی میکنم، این را آن پسر جوان شاهین کلانتری خردمند که همیشه مرتب و اتو کشیده مینشیند جلوی دوربین و با آرامش و طمانینه حرفهای خوبی درباره کتاب و نوشتن میزند هم که یادتان داده، اما خب جوانی است و هزار فکر و ندانم کاری، یادتان نمانده که.

بنشین کلمه ای که قرار است امروز سوربارانش کنی را به هر کلمه بی ربط و با ربط بچسبان، بعد از تویش به هر حال یک چیزی در میاید یا به قول رضا صادقی بالاخره یه چیزی میشه دیگه .

دیدم راست می گوید.

گفتم : ممنونم پدر جان

گفت : خواهش میکنم دخترم

و بعد ناپدید شد.

 

بعد از دقایقی کوتاه …

 

کلمه:  آسمان 

 

کاریکلماتور 

ابرهای تخیلم آسمان ذهنم را در برگرفته.

آسمانی ترین آرزو ، گاه بارانی ترین است.

آسمان قلبم به نگاه توست که آبی است.

با بال عشقت آسمان هفتم راه شوسه ای بیش نیست.

آسمان درگیر طنازیهای ماه و خورشید است.

در دل هر دریا آسمانی جای دارد.

 

گزین گویه 

آسمان برای پرواز خیال است و زمین برای قدم برداشتن آن

آسمان باش، بخشنده ای که روزش گرمی بخش است و شبش آرامش بخش

 

 خلوت با کلمات 

وقتی دلتنگ میشوم به آسمان چشم میدوزم.

آسمان با تکان دادن ابرهایش، حرفهایم را تصدیق میکند.

آسمان بی انتها راه را برای تخیلم باز میکند.

 

تصویر نوشته

یک روز اگر پرنده  باشد و آسمان نباشد چه؟

یک روز اگر آسمان باشد و دیگر پرنده ای نباشد چه ؟

یک روز اگر نه آسمان باشد و نه پرنده ای چه ؟

زمین و آدمهایش با هم دق میکنند.

 

یادداشت امروز چنگی به دلم نزد، به قول پیر نویسنده تقریبن در حد اراجیف نویسی بود، اما عیبی ندارد، فدای سر خودم و خودتان، همینکه  به لطف خدا هر روز تحت هر شرایطی مینشینم پای نوشتن و چالش خودش برکانا دارد. (بارک ا…)

به نظرم امروز کلمه ایده هایم توی جزایر قناری در گردش بودند. ( دیدم به دلم افتاده به جزیره ای جایی بروم ها !)

 

نکات  مثبت 

کم خواب نباشید تا پر ایده باشید. 🙂

اتفاق خوب یادداشت امروز، حضور پیرنویسنده بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

9 پاسخ

  1. سلام زهرا جان. ممنون که به من سر زدی. من آدرس سایتت رو نداشتم. چقدر لذت بردم. دمت گرم که فعالی و می‌نویسی دوست خوش صدایم.

    1. به به مژگان بانوی عزیز ( ایموجی قلب و گل) با سیستم که بیشتر مینویسم ایموجی نمتونم بذارم
      خیلی خیلی خوش اومدین بانو جان
      ممنون از این پیام قشنگتون
      کاش واقعن سایتم مثل خونه بود میتونستی لااقل یه چایی شربتی میوه یا شیرینی یا همون قینر سو(آب جوش) عزیزاتو مهمون کنی.
      دم شما گرم

  2. زهرا جان همه مطالب بالا یک طرف ان نکته کم خوابی یک طرف. واقعا اگه خواب خوبی نداشته باشی کل روز لنگ میزنی چه برسه به ایده پردازی.
    اون آقای اتو کشیده رو هم خوب اومدی. من یک دوستی داشتم همیشه خدا اتو کشیده بود. من نمیدونستم چه طوری اون اتو کشیده است یک بار بعد نماز صبح مچش رو گرفتم. اون بعد نماز مانتو و شلوازش رو اتو می کرد و بعد ما که می خزیدیم زیر پتو اون با ارایش کامل و پوشش کامل نشسته چرت می زد و برای همین ما صبح که بیدار می شدیم می دیدیم ایشون حاضره و لباسشم اتو کشیده است. به نظرم جناب استادم نشسته میخوابه

    1. نمیری لیلون جان
      تجسم کردم ایموجی خنده اشک از چشم در اومده
      بگو بنده خدا آخه چرا این همه خودتو اذیت میکنی

      آره باجی جان دیروز داشت نشسته خوابم میبرد اما انگار داشتم اعتراف پس میدادم، بیدار موندم و نوشتم

  3. میفهمم زهرا جان. من روزایی که نمی‌دونم چی بنویسم یا هر چی می‌نویسم باب میلم نیست کلافه میشم اما بعد یکی از درونم بهم میگه عیبی نداره تو بنویس. قرار نیست همیشه شاهکار خلق کنی. شاید ده روز بنویسیم تازه یه روز یه چیز خفن ازش بیرون بیاد که اونم به لطف استمرار و تمرین‌های روزانه‌ست.

    1. اره زهرا گلی
      واقعن همینه
      اصلن بد نوشتن و ایده نداشتن تو پروسه یادگیریمون باید باشه
      اگه قرار باشه همه چی گل و بلبل باشه که کل جهان خفن ترین نویسنده ها میشدن

      راستی زهرا گلی امروز نوبته تو و قراره بیام مطالبتو بخونم
      در و باز بذار عزیزم، پشت در نمونم😁

  4. صدای اجین توی گوشم بود اما اسمش را از گوگل پرسیدم
    جون به این صداقتت بالا😁.
    پیر نویسنده راست می‌گه. همین الان دوستت جای نوشتن دوتا گزارشش دور خودش می‌چرخه.

    این چه ناز بود:
    آسمانی‌ترین آرزو گاه بارانی‌ترین است.
    زهرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی
    عاشق تصویر نوشتت شدم.
    اتفاقن یادداشت امروزت انقدر دلمو چنگ زد که هرچی کسالت توش بود پر زد و رفت.

    1. آره صبالی الانم که دارم برات مینویسم قشنگ داره تکرار میشه
      اون پیر نویسنده وقتی شخصیتش متولد شد با این صدا اومد تو ذهنم
      برای خودمم جالب بود.

      ممنون از این ظرافت مطالعت
      آره اینو خودمم دوست داشتم
      صبا سال 99 و 1400 خییل تصویر نوشته داشتم اصلن پیجم با تصویر نوشته بود اما بعد هی کم و کم شد ول یعالیه
      من یه دوستی دارم آزاده اون بهم یاد داد و خیلیل ممنونشم

      ااااا های تکرارت در حال نواختن موسیقی آی ساغول در قلبم است . ( ایموجی قلب)

      راستش یه اعتراف: خودمم بعد اینکه خوندم گفتم ساغول زهرا بالا گینه پیس اولمادی ( آفرین زهرا بالا بازم بد نشد)
      با وجود آن همه بی خوابی و حال نداری
      خدا رو شکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *