زهر نوشین
ترا جز زهر نوشین نتوان نامید
و چگونه چون منی زار
تاب عشقی چنین آتشین آرد
ای قند مرگبار
جز کوچ به سوی تو راهی نبود
و من مهاجر از خویشتن
در تقلای رسیدن
قدم در بیابان عشق نهادم
و باری این صداست که میماند:
پژواک نالهی روحی در تقلای وصل
و دور نیست
روزی
که چشم عاشقی،
در غروبی ارغوانی رنگ
یا فلق روح افزای یک سپیدهی صبح
با نسیمِ دلفریب یک روز غمگین پاییزی
زیر باران عشق،
بیهوا تر شود؛
از سوز نالهی این روح
ترا زهر نوشین مینامم
ای مفرح روح و قاتل جان
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها