زیر دوشِ زندگی
“زیر دوشِ زندگی حولهام کو؟چه کسی بود صدا کرد سهراب؟!همچنان باید بودهمچنان خیس باید خوردکف پای تنِ ادراک هنوز تر نشده!”نینوا🌱🌱🌱زیر دوشِ زندگی شاید عبارت فوق، این مفهوم را
بارانِ پس از یک آسمان ابری
بارانِ پس از یک آسمان ابری او کمکم از یاد برده بود که خودش چه میخواهد.پیشترها چه چیز را دوست میداشت، از چه منزجر میشد.همواره سعی کرده بود، باب
سنگِ گورِ خوشحال
سنگِ گورِ خوشحال سهشنبه بود اما بیهوا دلم برای رفتگان تنگ شد.مدتی میشد که چند نفری به خوابم آمده بودند.توی خواب لبخند میزدند و دورهمی خوبی بود؛ شاید آنها
زشتِزیبا
زشتِزیبا آنچه میدیدی؛عنقِ مردهنگاهِ کریهمنظر بود و آنچه میشد حدس زد:جفنگیات ناگفتهی ذهن بود و دلمردهگیهای دَلمهزدهی دل. همکلاسی بود که هیچ دوستی نداشت و کسی هم دوستش نداشت
واحهای در دل کویر
واحهای در دل کویر یاد جوانی خویش افتاد؛آن زمان که چون مَهی زیبا در آسمان قلب بسیاری درخشیده بود.اَوانی سرمست از وجود پرغرور خویش که بسی دلها خون کرده،
هر راست نشاید گفت!
هر راست نشاید گفت! یادش داده بودند که همیشه، تاکید میکنم همیشه راست بگوید، حتی اگر دعوایش میکردند و یا به ضررش تمام میشد. شب قرمه سبزی خورده بودند،
پنیرتو گم کن!
پنیرتو گم کن! توسعه فردی / کتاب کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد از اسپنسر جانسون، کتابی بود که با اقبال بسیار مخاطبان، مواجه شد.کتابی در حوزه توسعهفردی
رازِ یک لبخند
راز یک لبخند تندباد حوادث اغلب دو کار انجام میدهد یا ابرهای فرح بخش بارانزا را از آسمان زندگیت میزداید یا ابرهایی با احتمال بارش سیلآسا فراهم میسازد.تو اگر
یک ورّاج موفق
یک ورّاج موفق آیا شما هم با این جمله موافقید؛سکوت طلاست و حرف نقره؟!اگر جوابتان مثبت است، نمیگویم سخت در اشتباهید، اما نرم در اشتباهید، همیشه هم اینطور نیست.گاهی
باباخیراله
باباخیراله خانهی کاهگلیش میارزید به تمام پنت هاوسهای بزرگ و مجللِ تهران.چراغ خانهاش همیشه روشن بود و روشنابخش راه ناامیدان.درِ چوبی خانهی باصفایش همیشه باز بود.درست مثل دلش.طنین صدای
آخرین دیدگاهها