آقای آرام

آیفون به صدا درآمد، شناختمش، اصلن تغییر نکرده بود که بخواهم نشناسمش.

بی‌برو برگرد ساعت برنارد جیبش بود و رو نکرده بود.

:سلام بی زحمت تشریف میارین پایین؟

با خودم گفتم حتمن با بابا کار دارد و باید حواسم را خوب جمع کنم تا حرفهایش را مو به مو بگذارم کف دست بابا.

پله‌ها را با سرعت پایین رفتم و در را باز کردم.

در منتها الیه سمت چپِ در ایستاده بود.

با همان چهره مهربان همیشگی سلام کرد و با لبخند چندین ساله با احترام کارت را به سویم گرفت.

جواب سلامش را داده و کارت را گرفتم و گفتم: ببخشید چی هست؟

فکر کردم شاید نامه‌ای در خصوص کارهای شورای ده و یا موضوعاتی که همواره در ده‌ صحبتش می‌رود باشد؛ از طرح هادی و هدا گرفته تا کمک به مسجد و … که صورتش گلگون شد و با لبخند گفت: جشن عروسی آقازاده است.

خندیدم و گفتم: به به مبارکه، انشالله خوشبخت بشن.

: به بابا سلام برسونین.

: چشم بزرگیتونو می‌رسونم.

 

اسمش برازنده‌ترین بود، آقای آرام، مسئول مخابرات دهمان.

آنقدر با مردم ده ایاق شده بود که همه او را از خود می‌دانستند.

یادش بخیر، در ده بودیم و اوایل ظهور تلفن.

تلفن قدیمی طوسی رنگمان برای خودش کیا و بیایی داشت و با زنگ گوش‌نوازش، چشانمان برقی می‌زد، گویی تحول بزرگ جهانی در حال رخداد بود.

دیری ریینگ دیری رییینگ

:سلام صحبت کنید.

همیشه اولش او بود که حرف می‌زد و ما را به تماس گیرنده وصل می‌کرد یا هر وقت می‌خواستیم جایی زنگ بزنیم، شماره او را گرفته می‌گفتیم سلام آقای آرام، لطفن این شماره را بگیرید.

خاطره‌ ای به یادماندنی شد وقتی برای اولین بار تلفنها خط روی خط شدند و کار و زندگیمان را ول کردیم و نشستیم به استراق سمع.

یعنی لذتی که در آن شنود بود هنوز برایم تکرار نشده.

جالبیش این بود که همه هم می‌دانستند که دیگران دارند بهشان گوش می‌کنند با این وجود باز یادشان می‌رفت و بعضی حرفهای نباید را هم می‌زدند و بعد که یادشان می‌افتاد به صرافت افتاده با حرفهای بی ربط و پرت کردن حواس شنونده محترم پای برنامه، سعی در شستن گافهای در رفته می‌کردند.

با دیدنش تمام خاطرات یکباره برایم زنده شد.

تنها چیزی که هنوز برایم مبهم است این است که چگونه هیچ ردی از گذر روزگار در چهره‌اش نیست و تنها تغییر نامحسوسش چند تار موی سپید ریش است و بس.
بی شک نام خانوادگیش در این مهم بی‌تاثیر نبوده.

فکر کن هر لحظه صدایت کنند آقای آرام، حتی اگر بخواهی متشنج هم باشی همین کلمه تو را به جاده آرامش برمی‌گرداند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. واقعن نام ها تاثیر دارند. دوستم اسم دختر اولش رو گذاشت دل آرام. ما از دیوار صدا شنیدیم از دل آرام نه.
    بعد من توی موسسه یه دختر دیدم آتیش پاره سبزه و نمکی البته زبر و زرنگ اسمش هستی بود گفتم بچه دار شدم میزارمش هستی و البته هستی خوب اتیش سوزوند.

    1. چه جالب
      آره لیلون
      البته مثالهای نقض هم داریم.
      مثلن آقای لطیفی داشتیم که بم ترین صدای ممکن رو داشت.

  2. خیلی خوب و صمیمی می‌نویسید. با کمی وسواس بهتر هم خواهد شد. من در گذشته شعل مشابهی با آقای آرام داشتم. چند نفری را می شناسم که شخصیتشان نقطه مقابل اسمشونه. صادق اما دروغگو. شجاع اما ترسو. البته این‌ها استثنا هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *