بازی با کلمات ۲۸ _ نهنگ آبی🦈

داستانک

نهنگ آبی🦈

هیچ وقت خودش را این همه غریب حس نکرده بود.
گویی در گرداب فلاکتی گیر افتاده بود که راه گریزی جز غرق شدن نبود.

دوست داشت دستی سیلی محکمی بر صورتش بنوازد و بگوید حوادث اخیر چیزی نبوده جز خیال و توهمی شرم‌آور.

روبروی آینه رفت مدتی خموش اما پر حسرت به تصویر خود چشم دوخت.
دیگر گویی زیبا نبود، چقدر شکسته شده بود.
از شدت خشم دستانش را مشت کرد.
مدام لب‌هایش را می‌گزید.
وجودش آکنده از کینه بود.
کینه نسبت به او و خودش.
بالاخره تصمیمش را گرفت، لباسی به تن کرد و از خانه بيرون زد.

خیابان و آدمها را نمی‌دید، غرق افکار تیره و تار خود بود.
به ناگاه خود را در کنار صخره‌ها دید، جای همیشگی خاطرات.
خاطراتی که تا ۱ ساعت قبل شیرین و رویایی به نظر می‌رسید.
چشم به دریا دوخت.
امواج خروشان دریا نهیبش می‌زدند.
اشکهایش بند نمی‌آمد.
روی صخره نشست.
تمام وجودش سرد و کرخ شده بود.
رخوتی عجیب وجودش را فرا گرفت.
تمام خاطرات از اولین دیدار تا لبخندهای مشمئزکننده لحظاتی قبل، همه و همه در حال تکرار بودند.

تصویر آخر هیچ شباهتی به اولین تصویر زیبایی که در خاطر خود ساخته بود نداشت، او یک اهریمن تمام عیار شده بود.

فکرش را که می‌کرد بیشتر از اینکه از او متنفر باشد از حماقت خود نفرت داشت.

اما آتشِ غم وغصه‌ی جگرسوز، در مقابل کابوس برملا شدن فاجعه، به سردی گراییده بود.
مادر و پدرش، چه حالی می‌شدند؟

او از کی این همه گدا شده بود که به مهر و توجهی آنی، چوب حراج به آبرویش زد.
اگر تا دیروز، تمام پیام‌ و ارتباط نهانیش به نظر زرنگی می‌آمد، حالا جز بلاهت، نمی‌شد اسمی رویش گذاشت.

فکری به ذهنش رسید، احمق به نظر آمدن بهتر از بی‌آبرویی است.
تمام عکس، پیام، شماره و رد خاطرات نفرت‌انگیز را پاک کرد.
پیام کوتاهی نوشت و آرام آرام به طرف دریا قدم برداشت.
دریا امروز خشمگین‌تر از همیشه بود، گویی این همه خشم برای او بود.
پاهایش آماج، امواج خروشان دریا شده بود،
موجهایی که خود را برای ضربات سنگین‌تر آماده می‌کردند.

با هر قدم، آب کم‌کم بالاتر میامد، لحظه به لحظه به غرقگاه نزدیک‌تر می‌شد.
مدتی نگذشت که دیگر اثری از پیکر زارش نبود، حالا دیگر دریا تمام غم و غصه و ننگ بی‌آبرویی را فروشسته و بلعیده بود.

روز بعد روزنامه‌ها نوشتند:

قتل‌های زنجیره‌ای نهنگ آبی
و این بار دختری در کام مرگی آبی.
اخرین پیام قربانی به خواهرش:
” عجب بازیه این نهنگ آبی، من تا تهش می‌خوام برم. من یه نهنگم😎”

😔
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
✍️ نی‌نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *