یک شعر … یک تامل

یک شعر … یک تامل

قسمت دوم

شعر امروز :

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

 

این بیت از اولین غزل دیوان حافظ شیرازی است که امروز بی هوا به ذهنم رسید.

و میخواهم درباره همین بیت و در همنیجا فکر کنم و بنویسم. چون طبق یادداشت دیروز با عنوان کلاس درس، با خود قرار گذاشتیم که از هیچ چیز سرسری عبور نکنیم، همه چیز حاوی نشانه و پیامی برای ماست.

بگذارید کمی دقیق تر تمرکزمان را به کلمات بیت معطوف کنیم:

می و سجاده دو عنصر کاملن متضاد با هم هستند:

میگساری در دین و شریعت جایز نیست اما حافظ میگوید که سجاده عبادتت را میآلود کن اگر پیر و مرادت برایت تجویز کنند.

چون و چرا نکن چون مرادت آن میداند که تو نمی دانی.

اما این مطلب چه ارتباطی به خودشناسی و یا توسعه فردی میتواند داشته باشد، مباحثی که دوست دارم بیشتر درباره شان بخوانم و بنویسم؟!

به صورت فعالانه فکر میکنم ( بیت را برای خودم آهسته تکرار میکنم)…

در این بیت باورهای استوار فرد به چالش کشیده شده است و میگوید گاه باید آن عادت مالوف را شکست.

اگر یادتان باشد در بحث توسعه فردی از تفکر نقادانه، خلاقانه، آزمودن تجربیات جدید و … بحث کردیم.

اما بگذارید نگاهمان از بیت دور نشود، کی باید این عادت را شکست و چرا؟

بگذارید اول زمانش را بگویم :

آنگاه که پیر، استاد و یا راهنمای درونی تو که مطمئن ترین معلمانت هستند، اشاره میکنند.

هدفی در سر داری و اندیشه ای در ذهن، کتابی ، فردی، بیتی، ندای درونی چیزی به تو میگوید، و تو منطقن و احساسن به آن میرسی( البته گاه تردید وجود دارد و زمان میبرد تا ما با پیام مرادمان همراه شویم) که این میتواند راهی باشد برای رسیدنت به هدف، بهبود شخصیتت ، رشد فردی و …

اما چرا؟

گاه برای عبور از یک مسیر باید از جایی که هستیم بجهیم و گاه این جهش به نظر خطرناک میآید، اما لازمه رسیدن و قرار گرفتن در مکان والاتر از آنچه که همینک در آن قرار داریم است و این نقل مکان گاه هولناک، ناگزیر باید اتفاق بیفتد.

اگر بخواهم بیشتر موضوع را بشکافم می تواند در بر دارنده این مفهوم باشد که گاه برای رشد و تعالی باید از  برخی مفاهیم عبور کرد، از آنچه که باورشان باعث راحتی ذهن و تن است، باید از ظاهر گذشت و به باطن رسید.

گاه باید قالبها را شکست تا به عمق رسید.

نکته دیگری که در این بیت میتوان به آن رسید گذر از  ترسهاست.

چیزی که عابد از آن میترسد این است که مبادا به منکرات، معروفات و عبادات خود را از کف بدهد و همین ترس عاملی است برای اینکه او از مسیر وارستگی بماند .

وارستگی همان توسعه فردی است. مثل این است که ما تا چیزی را امتحان نکرده ایم درباره اش نظر بدهیم و یا از آن دوری کنیم. معلوم است که این نظر ساختگی و کذب است و با تجربه واقعی بیان نشده است.

ترس عامل بازدارنده ای است که توسط ذهن ایجاد میشود و در اغلب موارد برای این است که ما از گزند و آسیب دور بمانیم، آسیبهای گاه جسمی و گاه روانی.

مثلن بیم همین عابد که میترسد با افتادن در منکرات ، عباداتش از دست بروند، این ترس مانند یک ریسمان پای او را از رفتن در مسیر تعالی باز خواهد داشت.

و البته واضح و مبرهن است ( جمله ای به ظاهر دل خوش کننک برای اینکه کاملن ساده است و از قبل حل شده که اگر یک دانش آموخته ریاضی باشید میدانید که این جمله حداقل دو صفحه اثبات تمام عیار به دنبال خود دارد. 🙂 ) که منظورمان این نیست که برویم میگساری کنیم تا رستگار شویم، منظور این است که ترس تبدیل به شناخت شود، تبدیل به بیداری شود، جان مطلب را دریافت کنیم که چرا نه و چرا بلی.

در زندگی باید الگوها و باورهایی که درون مایه آنها ترس است را شکست و ذکر این نکته مهم است که ترس و مصلحت اندیشی در مرز باریکی از هم قرار دارند که در این یادداشت آمده است.

اما ترسهایی چون:

  • ترس از اینکه مردم چه خواهند گفت
  • ترس از اینکه نکند بگویند بی دین است
  • ترس از بازنده شدن
  • ترس از بهم خوردن آرامش

و میلیونها ترس کوچک و بزرگی که در زندگی خود به فراخور شرایط، ناآگاهی و یا رفتارهای نادرست اطرافیانمان در ما نهادینه شده است.

ترسهای بسیاری که عامل واماندگی و در جا زدنمان هستند.

لزومن راه مبارزه با ترس همواره خود را در آن انداختن نیست، گاه تغییر یک فکر و کاستن حساسیت درباره موضوع عبور از ترس است.

 

همین بیت زیبا میتواند مفاهیم عمیق و زیباتری داشته باشد اما به همین مقدار بسنده میکنم و سعی میکنم دوباره به مرغ کمال گراییم بال ندهم تا هوا برم دارد و دست از نوشتن بردارم و در افق بیکران افکارم محو شوم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *