داستان تولد وب سایت (قسمت آخر)

 

و اما سایت به دنیا آمد، راستی اگر قسمت ۱ و ۲ داستان تولد وب سایت را نخوانده اید، می‌توانید ذیل این یادداشت آنها را بخوانید.

روز 5 شنبه بود که از آقای قائدی پیگیر روند سایت شدم  و ایشان هم نوید تمام شدن آن را در سه روز آتی دادند.

خوشحال و شادان در ذهنم به این می اندیشیدم که هی بعد از اینکه سایت رسمن به دستت رسید، تمام آن فایلهای وردی را که در اینیستا استوری میکردی که آهای ملت بدایند و آگاه باشید که من بر سر چالش هستم و بی وب سایتی نتوانست مرا از جریان نوشتن دور کند را باید بنشینی و حسابی ویرایششان کنی.

آخر می دانید آنهایی که توی مدرسه نویسندگی درس نوشتن را از آقای کلانتری بزرگوار مشق گرفته اند، این نکته را از ایشان و کتاب راه هنرمند خانم جولیا کامرون که” تو فقط بنویس و به کیفیت نیندیش “و  در گرو این نباش که درست بنویسی و هی سرعت گیر رد کنی را به یاد دارند.

این جمله آقای کلانتری عزیز همواره در ذهنم هست که تو روی کمیت کار کن و بنویس آخر سر میایی دستی به سر و روی نوشته هایت می کشی تا صاف و اتو کشیده از جلوی دیدگان مخاطب رد شوند.

فکرش را بکنید، یعین توی یک جمله 10 کلمه ای 9 تا غلط املایی داشتم اصلن همین یعنی را در همین یک سطر ببینید، یعین نوشته ام، تا آخر ماجرا را دیگر خودتان بروید.

روز دوشنبه بود که پیام “سایت خدمت شما”ی آقای قائدی را دیدم.

چشمانم برقی زد، حالا دیگر تصویر ماتی که از سایت داشتم، شفاف و واقعی شده بود.

آدرس و پنل مدیریت را به همراه رمز دادند.

روی آدرس کلیک کردم.

درگاه خانه مجازیم به رویم باز شد:

بفرمایید تو… اینجا خانه نوساز و دنج شماست .  این جا جایی است که شما باید بشکفید.

بفرمایید تو ترا به خدا دم در چرا

بفرمایید بروید پشت پیشخوان تا ببینید داستان از چه قرار است.

آنهایی که سایت دارند منظورم را از پیشخوان می دانند.

مثل میز مدیریت است.

از آنجا می توانی کنترل همه چیز سایتت را داشته باشی

محتوایی که می خواهی اضافه کنی.

نظرات و هر آنچه که باید

با خودم گفتم یک پروژه یادگیری هم اینجا منتظرم نشسته به به.

پیام دادم به آقای قائدی که نحوه کار و موضوعات مربوطه را چگونه حل کنم

که ایشان آدرس کانال تلگرامیشان را دادند و گفتند ببینید و یاد بگیرید و باز هم اگر مشکلی بود بپرسید.

راستی یک یادگاری هم در سایت برایم نوشتند:

“با خیال راحت بنویسید”

بعضی جمله های ساده خیلی زیبا هستند، مثل همین جمله که شبیه آب روی آتش می ماند.

از جنس حرفهای مهربان پدر بزرگ، مادر بزرگها که همیشه داستان زندگی را با عمق و آرامش بیشتری می دیدند.

به ذوق و شوق خبر آماده شدن سایت را به دوستان همراه دادم و آنها بی صبرانه منتظر خواندن مطالب در سایتم ماندند .

لبم را گاز گرفتم و گفتم حالا دیگر باید به سرعت تمام مطالب را بریزی روی دایره.

رفتم کانال ایشان و فایلها را شنیدم و دیدم.

چیزی که برایم جالب بود سادگی و مناعت طبع آقای قائدی در بیان مطالب بود.

چقدر ساده، روان و با جزئیات به آموزش مطالب پرداخته بودند.

اغلب در کارهایمان کمی کوتاهی میکنیم و میگوییم حالا این را هم نگفتم نگفتم یا فلان خدمت را به تمامی عرضه نکردم هم عیب ندارد، من که دارم لطف می کنم حالا زیاد نشد کم و برخی از بخشهای ماجرا را برای خودمان نگه می داریم، اما ایشان حتی به موضوعات فرعی و ترفندهای اکتشافی که کار خودشان را راحت کرده بود و  به نوعی اطلاعات با نان اضافه و مخصوص بود هم پرداخته بودند.

کم کم مطالب قبلی را ویرایش و در وب سایت منتشر کردم.

با اینکه نوشته هایم را ویرایش کرده ام باز همچنان شاهد غلهای املایی در برخی از آنها هستم. 🙂

اتمام داستان تولد یک وب سایت.

سپاس از زحمات جناب قائدی بزرگوار

1401/03/29

 

قسمت دوم

قسمت اول

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *