چند خط تصویر و تخیل کوچک

امروز در پیاده رویم ایده هر تصویر یک تخیل را پیاده کردم .

به همه مناظر پارک، از درختانش گرفته تا تنوع آشغالهایی که در هر گوشه اش پخش بود، نگاهی انداختم.

روی سنگفرش، کنار درختان و گلها، زیر نیمکتها همه جا پر بود از ته سیگار، انگار آدمها به جای نفس کشیدن سیگار میکشند.

از پاکت چیپس کنار درخت، حدس میزنم که یک پسر بچه شیطان دیروز بعد از اعصاب خردی تمام عیاری که برای مادرش محیا کرده با خوشحالی و سرمستی دلی از عزا درآودره و با بی خیالی  آشغال ضیافت چیپسانه اش را ریخته پای درخت بینوا

آن طرف تر نیمکتی را میبینم که رویش لیوانهای یک بار مصرف همانطور مات و مبهوت مقابل هم نشسته اند، انگار هنوز گرم خاطرات دیروزند.

به احتمال قطع به یقین زن و شوهری جوان دیروز روی این نیمکت نشسته و اندکی مهر و عاطفه نثار هم کرده اند و البته در باره آینده، سرد شدن هوا و اتفاقات اخیر حرف زده اند و چایی گرمی نوشیده اند تا بلکه گرمشان کند و راهی خانه شده اند تا باز هم به روال تکراری زندگیشان بپیوندند.

چند قدم دورتر درختی را میبینم که شاخه هایش روی نیمکت خم شده، کمی چاشنی تخیلم را بیشتر میکنم و حالا صدای درخت را میشنوم که از حرفهای معاشقانه دختر  پسر جوان دیروزی دم گوش نیمکت میگوید و هر دو زیر زیرکی می خندند.

بطریهای نوشابه بقایای دیگری از خوشگذرانیهای دیروز هستند که لاشه شان میان درخت و گلها چشم انداز نا همگونی با این همه سرسبزی موقر ایجاد کرده که با زبان بی زبانی انگار میگویند جان هر کس که دوستش دارید ما را بیندازید داخل سطل زباله، مردیم از نگاههای سنگین این درختان.

از همه مظلوم تر دستمال کاغذیهای بیچاره نقش زمین هستند که زندگی پاکشان همواره  پر از التهاب آلودگی و مرگ گذشته، زندگی که حد فاصل  آزادی تا مرگ مظلومانه تنها دقایقی چند یا حتی ثانیه  است.

چشمم به باغبان میخورد ، صورت افسرده ای دارد، انگار خیلی وقت است که دیگر چندان حوصله نشستن پای درد دل گلها و درختانش را ندارد

قار قار نکره کلاغها نگاهم را از باغبان به سوی درختان بلند افرا میکَنَد که مسابقه قار قار کی قشنگ تره  ترتیب داده اند و اگر به من باشد به هر دو یک صفر بزرگ میدهم تا کمی با حنجره نرم تر قارقار کنند.

در نهایت به کفشهای کتانی خود میرسم که کمی خاک رویشان نشسته و  گاه تک سرفه ای میکنند و میشنوم که میگویند اه بابا اینم همه اش دارد میاید این پارک، خسته شدیم از بس منظره تکراری دیدیم و این وری به آنوری میگوید راستی جورابهایش نو هستن ها فهمیدی؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *