حواسمون به میم‌هایی که دیگران ندارن، باشه!

حواسمون به میم‌هایی که دیگران ندارن، باشه!

اولین بار نبود که این کلمات را می‌شنید:
دخترم
پسرم؛
اما این بار لحنِ گوینده نیشتری در دلِ خود داشت.
لحن مفتخرانه و لبریز از شادی.
طنینی که گویی داغش را برای تازه شدن می‌خراشید.

شب

“مجید!
من دلم بچه می‌خواد
دلم می‌خواد یه دختر و یه پسر داشته باشم.
بغلشون کنم
ببوسمشون
بگم:
دخترم
پسرم

مجید!
بیا دوباره درخواست بدیم.”

“تارا مگه یادت نیست اون دفعه بازرس پرورشگاه چی گفت؟
وضع مالیمون خوب نیست و با مزد کارگری و اجاره‌ خونه و قرض و قوله‌ای که داریم، خودمونو به زور ته برج می‌رسونیم.”

” خدای من!
پس چه خاکی به سرمون بریزیم آخه؟”

تارا این را می‌گوید و های‌های اشک می‌ریزد.

مجید با بغضی در گلو و اشکی حلقه زده در چشمانش به روزنامه چشم می‌دوزد.
کاش در بخش آگهی‌ها بتواند شغلی شبانه پیدا کند!

نی نوا/ کتابنام/ داستانک

۲۸ اسفند/۳

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *