نگذاریم همه چیز عادی شود.

دیده اید اول زندگی، وقتی رابطه ای شکل میگیرد چقدر همه چیز هیجان انگیز است.

چقدر همه چیز زیبا و رویایی به نظر می آید.

وقتی هدیه ای میگیریم، آن اولش چقدر برایمان لذت بخش است.

وقتی به آرزوی دیرینه ای میرسیم چقدر قند توی دلمان آب میشود و کیف میکنیم.

وقتی یک شگفتی را میبینیم چقدر ذوق و شوق از خود بروز میدهیم.

و …

کاری که تا دیروز با علاقه وافر انجامش می دادیم، آنقدر تکراری و عادی شده است که دیگر انجامش چنگی به دل نمی زند.

همه چیز با ذوقی طوفانی شروع میشود و بعد به یکباره عادی میشود.

عادی شدنی که گرد بی تفاوتی روی همه چیز میپاشد.

دو زوج که اول زندگی برای شاد کردن دل هم سر از پا نمی شناختند، حالا دیگر انقدر در روزمرگیهای زندگی غرقتند و همه چیز عادی به نظر میرسد، انگار بودن در کنار هم چندان اتفاق بزرگ و دلپذیری نیست.

و در اثر این عادی شدنها، کیفیت زندگی کم کم تنزل پیدا میکند و زوجین برای هم چندان جالب توجه و هیجان انگیز نمی نمایند.

هدیه ای که تا دیروز برای گرفتنش دست پاچه بودیم، امروز آن گوشه کمد در حال خاک خوردن است.

آرزویی که روزی در دفتر آرزوهایمان نوشته بودیم و امروز برآورده شده ، انقدر  برایمان عادی شده که گویا اتفاق چندان مهمی رخ نداده است.

شگفتی هایی که تا دیروز برایشان هیجان زده بودیم، امروز آنقدر خالی از توجه به نظر میاییند که گویی اصلن شگفتی نبوده اند.

مثل نعمتهای خارق العاده خدا که برایمان عادی شده اند:

هوا ، آب ، غذا و همین زنده بودن .

و  داستان این است  که ما باید با هوشمندی خود نگذاریم زیباییهایی که روزی ما را به وجد آورده اند، تبدیل به روزمرگیهای عادی شوند.

برای این مهم به نظرتان چه باید کرد؟

یکی از راهها شکرگزاری فعال است.

راه دیگر ایجاد نوآوری وخلاقیت در مواجهه با زیباییهاست و …

شاید در یادداشتی دیگر به این موضوع بپردازم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *