سیاه و سفید

سیاه و سفید

سیاه و سفید

امشب هم گریزی نیست از آغوش شیرینش
که دست در گیسوان آرزوهایم، زهر لبخند بر چشمانم بریزد
آسمان سیاه سیاه است
و ماه در کنار ستاره‌ها
که پلکهایم از مسخ فرو می‌افتد

دنیای بی‌کران رویاها روبرویم و
من پر از فراموشی
پر از هویتهایی رنگ به رنگ
پر از راستی و سرمستی
اما کالبد نیمه جانم
همانجا زیر آسمان سیاه
نگران سپیدی صبح فرداست

نمی‌دانم به کدامین آرزو باید آویخت
تا هر شب کابوس روز بیدارم نکند
نمی‌دانم به کدامین زمزمه باید گوش سپرد
تا رهاوردش امیدی باشد بی هیچ نقطه پایانی

تارهای نخ‌نمای قلبم را
باز هم به امیدی دیگر رفو کردم
اما می‌دانم
که با غروب یک خورشید
با اخم یک رخداد
محو  یک رویا
دوباره قلبم تَرَک برخواهد داشت
امید دوباره باید یافت
که کور کند شکاف غمبار صد وصله این دل

 

نی نوا  22 خرداد 1402

 

 

شاعران آن سوی آسمان  🙂

 

– ای بابا، حضرات

حالمان خوب بود و از نعمات و کرامات فردوس محظوظ که نمی دانم کدامین نحسی باز گریبانمان گرفت و معلوم الحال موصوفیمان باز قلم به سرایش شعر بر دل کاغذ بی نوا فشرد.

+ دوست ادیب، بیاناتتان متین و من نیز در این غم با شما سوگوارم، اما قلم و کاغذ کجا بوده برادر، گویا شما از دوستان ادیب سالیان کهنید و از این مقولات بی خبر، باز من کمی معاصرم، دست بر کیبورد فشرده و در برنامه ورد، شعر مرقوم داشته.

– دیگر بدتر، می بینید اجنبی پرست است، مگر قلم و کاغذ خودمان چه ایرادی دارد که به چنین ابزار دست شیطان پناهیده، الغرض فرقی هم نمی کند اصل داستان این است که چه کنیم تا دستش از سرایش کوتاه بماند و ما در سرای باقی در آسایش.

+ جوان است بگذارید مدتی با این دلخوشی روزگار به سر آرد، روزی خواهد شد که به ناشاعری خود واقف آید، تا آنروز بگذارید دلشاد باشد.

  • بسیار خوب این بار هم محض رضای شما، چیزی نمی گویم و شکایت پیش خدا نمی برم.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *